بازدید امروز : 0
بازدید دیروز : 0
کل بازدید : 1184
کل یادداشتها ها : 4
یاد دارم در غروبی سرد سرد میگذشت از کوچه ی ما رهگذر
به ناگه دو چشمانم او را دید دلم از پنجره بیرون دوید
بگفتم با دو چشمانم که هستی که دل دارم و دلدارم تو هستی
بگفتا من رهگذر بیش نیستم که دل در گرو چشمان تو بستم
یاد دارم در غروبی سرد سرد میگذشت از کوچه ی ما رهگذر
به ناگه دو چشمانم او را دید دلم از پنجره بیرون دوید
بگفتم با دو چشمانم که هستی که دل دارم و دلدارم تو هستی
بگفتا من رهگذر بیش نیستم که دل در گرو چشمان تو بستم
پنجره باز است بوی یاس می اید اری بوی تو
بوی تو که همیشه در انتظارت هستم ومیدانم که می ایی
تو می ایی ونجاتم میدهی نجاتم میدهی
نه تنها مرا بلکه همه ی کسانی که به خاطر ظهورتو جمعه به جمعه دعا می کنند
دعا می کنند که بیایی ونجاتشان دهی از این منجلاب از این گرداب
گردابی بزرگ بنام دنیا پس کی می ایی تا نجاتمان دهی
تا کی جمعه به جمعه به انتظارت بنشینیم
من خواب دیده ام که می ایی اری تو می ایی
با اینکه نیستی حضورت را حس میکنم نه تنها من بلکه تمامی کسانیکه به خاطر ظهورت دعا می کنند
حضورت را حس می کنند اری روزی نور می اید وامدنت را نوید میدهد
ومن انروز سرمست از حضورت جان خواهم سپرد
(ولادت حضرت قائم عجل ا... پیشاپیش مبارک)